یا اباعبدالله الحسین

حکایت های جنگ ،لحظه های به یادماندنی از نشاط و زیبایی وخاطره
سیدمحسن موسویان فرمانده گردان سیدالشهدای لشگرعاشوراتعریف می کردقبل از عملیات والفجر مقدماتی با حبیب آذرنیا یکی از بسیجی ها در منطقه« چنانه »به مقر لشگر رفته بودیم .هنگام ظهر بود ووقت نماز.حسینیه ازجمعیت پرشده بود اما امام جماعت انگار قصد آمدن نداشت.برخی از فرماندهان لشگرکه آنجا حاضر بودند به حبیب آذرنیا اصرار کردند که جلوبرود ونماز را اقامه کند.حبیب هم بعد از کلی تعارف بالاخره قبول کرد. او صدای خوبی داشت واذان را با چنان لحن محزونی خواندکه همه گریه کردند.بعد از این اذان واقامه که همه درحال وهوای عجیبی بودند حبیب نماز راشروع کردوتاسجده ی اول پیش رفت.اما سجده ی اوبسیار طولانی شد وازحدمتعارف گذشت.صف اولی ها با نگاه زیرچشمی فهمیده بودندکه امام جماعت نیست اما مانده بودند که چه کار کنند.تا این که یکی بلندشد و گفت: برادران،امام جماعت در رفته است!
با این خبر صفوف نماز به هم ریخت و حال و هوای معنوی وگریه ی بچه ها با فرار امام جماعت به دلیل عذرشرعی ،به خنده تبدیل شد.
«کتاب کمی موجی هستم !» -یوسف صارمی -نگارش موسی غیور
منبع: سخن پرس